موضوع تصوف و دراویش و نیز فراماسونری از مقوله های تاریخ معاصر ایران و به ویژه دوران حاکمیت پهلوی (که شاید بتوان این دوران به بعد را تاریخ نو نامید) است که نیاز به پژوهش و بررسی گسترده دارد. متأسفانه علی رغم برخی تلاشهای قابل تقدیر، تاکنون پژوهشی جامع، تاریخی و درخور و به دور از غرض ورزی و پیشداوری (بویژه که هر دو مقوله همواره در هالها ی از شیفتگی یا انبوهی از نفرت ارائه گشته) در این باره انجام نگشته است که امید داریم این کاستی با تلاش پژوهشگران عرصه تاریخ و فرهنگ ایران زمین برطرف گردد. مقصود و نیت از انتخاب نام و مطالب این پژوهش به هیچ وجه نسبت دادن تصوف یا تمامی درویشان به فراماسونری و یا صوفی دانستن تمامی فراماسونرها نیست، بلکه هدف بررسی و تحلیل مجمعی است که نخست به نام تصوف برپا گشت و به اذعان و اعتراف گردانندگانش رو به فراماسونری نهاد و صوفی گری را به مثابه چتر و پوشش آن قرار داد و از سوی دیگر خلاف تمامی اصول تصوف که درویشی را فارغ از طبقه و خاستگاه و مرتبت افراد می داند، این تصوف آمیخته به فراماسونری را منحصر به حکومتیان و اشراف و روشنفکران متنفذ نمود و به جای معنویت، سیاست و قدرت را تنها هدف و مقصد نهایی خویش قرار داد و سرانجام نیز به گونه ای تمام عیار به باشگاهی مادر برای پذیرایی لژهای فراماسونری تبدیل شد و چه بسیار صوفیانی که با این رویه مخالف و بیگانه بودند.