فاصله شعر تا شعار و شعار تا شعر،بسیار دور و بسیار نزدیک است.مسافتی که چـون طول آه کوتاه است و شاعر،از شعر تا شعار و از شعار تا شعر،چون باد مـیدود.اما هنوز در راه اسـت.هـرشعر خوب حتما شعار میشود و هرشعار بیپیرایهای،بیشک به شعر پهلو میزند.شاید بتوان گفت شعار،شعر ناتمام است و شعر،شعار تمامشده.
حساسیت شاعر و ناقد بر شعار و پرهیز کردن از شعار،مربوط بـه دوران اخیر است وگرنه، پیش از اینها،همه اهمیت شعر،در این بود که شعارگونه،دهان به دهان بگردد و بگردد بیآنکه کهنگی پذیرد.و نیز شاید بتوان،یادآور شد که پی رنگ هرشعری،شعار است و شـعر،آب رنـگ هرشعار.در شعر نیک،«وضوح»و«القاء»و«جمال هنری»سه مورد بسیار اساسیاند و از اینسه مورد اساسی،وضوح و القاء در شعار جلوهگرند.اما اگر در شعار، جمال هنری نیست و یا کمرنگ است،همه از آن روست کـه شـعار را فنّ دیگری غیراز فنون شعری است.شعار را در روزگار اخیر،گاه گفتاری در برابر کردار دانستهاند.چارهای نبود! اما اینظلمی بود ناروا بر اینجانمایه.یکی به دیگری میگفت:شعار نده!عـمل کـن!از این ناروایی،بر شعر نیز رفته است!مگر نمیگفتند که:شعر نباف!واقعیت را بگو...
شعار میخواهد با کوتاهترین واژهها،بلندترین پیامها را برساند.و نه مگر از طنز و تعریض و اعتراض که شـعرهای مـاندگار را مـدیون خویش کرده است هرسه در شـعارها رخ مـینمایند و نـمودهاند.روی شعار با جامعه است و مردم.و نه مگر شعر بما هو شعر،تا در لایههای جامعه و اجتماع رسوخ نکند،شعر نیست؟
تلاش ما در ایـننوشته،بـررسی شـعرها و شعارهای دوران انقلاب و یا به تعبیری کوران انقلاب اسـت؛نـگاهی به اینواژههای ناگهانی و مبارز؛واژههای سرخ و شهید.