در واپسین دهههای قرن نوزدهم میلادی، سیاستمداران آمریکایی در اندیشه خروج از انزوای سیاسی متأثر از اعلامیه جفرسون، سومین رئیس جمهور این کشور، درصدد برآمدند تا با تکیه بر قدرت اقتصادی و نیروی دریایی، به یک قدرت مسلط نوین تبدیل شوند. قبل از وقوع این رویداد، منافع این کشور تا اندازهای در اروپا و آفریقا توسعه یافته بود، آنها اراده خود را در مسیر توسعه قدرت و نفوذ در آمریکای لاتین و آسیا به کار بستند. آمریکا در این دوره به منظور خارج ساختن رقبای اروپایی از صحنهی سیاسی، از مبارزات مردم در مستعمرات با استعمارگران سود میبرد و خود را طرفدار استقلال این کشورها نشان میدادند. از همه مهمتر اینکه آمریکا در مقایسه با اروپا، وارث حداقل دو قرن عقب ماندگی استعماری بود و در نظر داشت با سرعت، این فاصله را طی کرده و سهم مناسبی از جهان را به اردوگاه خود بیفزاید و منابع و ثروت سرشار ملل آسیایی و از جمله ایران را به یغما برد. با توجه به رشد روز افزون ایدهی تبدیل به قدرت جهانی در آمریکا و مهیا ساختن زمینههای آن، سران تشکیلات بهائیت وسوسه شدند تا با تبلیغ و قدرت یافتن بهائیت با محوریت به بهانه ظهور عیسیمسیح از میان مردم و افراد مؤثر آمریکایی، اعضایی را جذب و بر موج ایجاد شده سوار شوند.