ملک الشعراء بهار
سال 1322ش برای ملکالشعرای بهار جزو سالهای آسودگی و تجدید حیات سیاسی بود. زیرا با سقوط رضاشاه در شهریور 1320، محمدتقی بهار و تنی چند از دیگر خانهنشینان عرصه سیاست، دوباره به میدان آمدند. رضاخان که از زمان مجلس چهارم، از همدلی ملکالشعراء با آیتالله مدرس، خشمگین بود و از مخالفتشان با لایحه جمهوری، کینه بهدل داشت، وقتی به سلطنت رسید، گذشته از آنکه آیتالله مدرس را با تبعید و حبس هشت ساله در خواف، به سختی و با بیرحمی آزرد و سرانجام او را به شهادت رساند، همچنان به قلع و قمع دیگر حریفان نیز پرداخت و از رقبای سیاسی دیروز خود آنگونه انتقام کشید که ملکالشعراء پس از گذراندن چند سال در حبس و تبعید، عطای سیاست را به لقای شاه بخشیده خانهنشینی میکرد و خود را با تدریس و تحقیقات ادبی مشغول میداشت. اما وقتی که رضاشاه ظرف یک شبانهروز، دوباره رضاخان شد و چند روز بعد که از ایران میبردندش، دیگر حتی رضاخان نیز نبود، ملک الشعراء به مصداق:
بهصوت چنگ بگوییم آن حکایتها که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
باز وارد گود سیاست شد. او کتاب ارزشمند تاریخچه احزاب سیاسی را همان سال نوشت. و افزون بر آن، در شمارههای 14 تا17 مجله خواندنیها (از 5 تا 26 آذر 1322) نوشتاری پرنکته درباره شهید آیتالله سیدحسن مدرس چاپ کرد. ارزش تاریخی آن نوشتار بر اهالی سیاست و تاریخ پوشیده نیست. که مردی چون ملکالشعراء، در نخستین فرصت آزادی سخن و قلم، پس از دوران دیکتاتوری پهلوی اول و زمانی مانده به آغاز دوره دوم دیکتاتوری آن خاندان ناستوده، دست به قلم برده ماجرای شهادت رفیق و یار دیرین خود را نوشته است.
نیز جای شگفتی نیست اگر در جای جای این متنِ متعلق به سال 1322ش، هنوز لحن سخن بهار آنجا که از رضاشاه نام میبرد، چنان احتیاطآمیز است که گویی طعم انتقامهای قزاق یا خشونتهای شهربانی و اداره آگاهی، همچنان در کام دل استاد مانده و تلخی آن را بازهم حس میکند و هنوز آن دلهره را دارد که اگر در عیان از قزاق به احترام یاد نکند... و کوتاه سخن این که باورش نیست ز بدعهدی ایام هنوز...
و البته به درستی میپنداشت که قصه غصه هنوز آخر نشده است. زیرا حوادث سالهای بعد از آن نشان داد که آخر نشده بود. او حق داشت که هنوز خاطرجمع نباشد و نگوید:
شد آن که اهل نظر بر کناره میرفتند هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش!
پس در این نوشتار، با اندک احتیاط که از چنویی میسزید، ضمن بیان حقایقی که میدانسته است، و با روایت کردن آن مقدار که مطلع بوده چه برسر مدرس آوردهاند، و ضمن نشان دادن نقش اصلی و غیرقابل انکار رضاشاه در ماجرای تبعید و حبس و قتل آیتالله مدرس، گویی قلم را با بیمیلی محسوسی که از جانمایه گفتارش پیداست، زاویهای ناگزیرانه داده تمام آن جنایات را حاصل محض نابکاری و غرض ورزی افسران شهربانی و بدذاتی برخی سیاستمداران وقت انگاشته، که البته دور از حقیقت نیست ولی معلوم نیز هست که مرحوم بهار هنگام نوشتن، کاملاً توجه داشته که چند جملهاش در کمتقصیر جلوه دادن رضاشاه، بسیار تعارفآمیزتر از آنست که کسی باور کند. و انگار در آن تعارفهای نه از سر جدیّت، فقط میخواسته دهان حکومت را ببندد که سببش را گفتیم و خود پیداست چرا!
فصلنامه مطالعات تاریخی، این رقعه ترس محتسب خورده را که تنها یک بار در آذر 1322 از نهانخانه خاطرات بهار درآمد و در مجله خواندنیها منتشر گردید و از آن پس در جای دیگری بازنشر نشد، به اهالی تاریخ و سیاست و قلم تقدیم میکند.
تهران، خیابان شهید دستگردی (ظفر)، نبش گوی آبادی، پلاک 75 تلفن 26705079 - 26705089
© کلیه ی حقوق مادی و معنوی متعلق به موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی می باشد.