سالهای حکومت رضاشاه را میتوان آغاز دوران جدیدی در تاریخ ایران محسوب کرد. حکومتی که وی در رأس آن قرار داشت با شعار «وحدت ملی» و در مقطعی حساس از تاریخ ایران به صحنه آمد و بدینگونه حمایت بسیاری از روشنفکران را جلب کرد. حکومت رضاشاه تصور میکرد با ابلاغ و دستور اجرای سیاستهایش در زمینههای مختلف میتواند ماهیت جامعۀ ایران را دگرگون سازد و به زعم خویش ملتی یکپارچه و در خدمت دولت ایجاد نماید. بر این اساس دولت وی بدون توجه به مؤلفههای تشکیل دهندۀ هویت ایرانی و پیوندهای تاریخی و مذهبی جامعۀ ایران در صدد برآمد تا سیاستهایی چون اسلام ستیزی، باستانگرایی، توسعه و نوسازی به شیوه اروپایی را با تعریف جدیدی از هویت ملی به جامعۀ ایران تحمیل کند که ماهیتاً برگرفته از آموزههای غربی بود. اما آنچه در آیینۀ ایدئولوژی رسمی حکومت به عنوان ایدهآل ظاهر میشد با آنچه در صحنۀ جامعه به چشم میخورد، تفاوت آشکاری داشت. از یک سو رشد شهرنشینی و گسترش آموزش و پرورش و رسانههای همگانی و اشاعه افکار نو، فشار فزایندهای برای احراز منزلت شهروندی در میان قشرهای نو پای جامعه پدید آورده بود و از سوی دیگر پاسخ دولت پهلوی به خواستهای آنان همان پاسخ پادشاهان پیشین به اتباع حکومت خود بود. همین امر، حاکمیت را به پارادوکس عمیق تاریخی در تعریف هویت کشاندکه نتیجهای جز ایجاد فاصله بین ملت و دولت درپی نداشت.