محسن کاظمی
محمد مهرآیین به سال 1318 در شهرستان محلات متولد شد. در کـودکی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد که این مهاجرت سرآغاز زندگی جـدیدی برای او بود و موجب شـد تـا دسترسی نزدیکی به کانونهای فعال مذهبی-سیاسی بیابد؛سپس فراخور حال و تواناییهایش با گروههای مختلف مبارز و سیاسی ارتباط بگیرد و فعالیتهایی را صورت دهد. وی به دلیل داشتن قدرت بدنی و مهارت در ورزشهای رزمی چـون جودو و کاراته، کلاسهای رزمی و آمادگی دفاعی را برای تعدادی از گروهها چون: حزب اللّه، مؤتلفه اسلامی و سازمان مجاهدین خلق برگزار کرد. گروگانگیری شهرام پسر اشرف پهلوی از جمله عملیاتهایی است که محمد در آن نقش اصلی و مـحوری بـه عهده داشت. او در طول مبارزات خود، سهبار دستگیر، بازجویی و به شدت شکنجه شد و تا سال 1356 در زندان به سر برد. نام دیگر مهرآیین، داوود آبادی است؛اما به اسامی: داوودی، محمد جودو و محمد مـوتوری نـیز مشهور است. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در عرصههای مختلف سیاسی، فرهنگی و ورزشی حضور داشت و مناصب و مسئولیتهای مختلفی را عهدهدار بوده است؛از جمله: مدیرکل خدمات عمومی مجلس، مدیریت کل پشتیبانی سپاه پاسداران انـقلاب اسـلامی، مدیرکل تربیتبدنی بنیاد جانبازان و. . . محمد جودو در پیروزیها و درخششهای گوناگون تیمهای ورزشی معلولین و جانبازان کشور در پیکارهای جهانی و المپیک نقش بسزایی داشته است. محمد رضا و ناصر مهرآیین دو فرزند شهید وی در جبهههای جـنگ هـستند کـه وقتی در بازگفت خاطره نام آنـها بـه مـیان میآید چشمهای مهرآیین پر از اشک میشود: هفت سالم بود که به همراه خانواده به تهران مهاجرت کردیم. پدرم به عنوان سرایدار دبیرستان مـروی مـشغول بـه کار شد و خانوادهمان نیز در آنجا ساکن شدند. مـن هـم در دبستان«انتصاریه» واقع در کوچه«حاجیها»ی محله مروی تحصیلات ابتدایی را آغاز کردم. در این دبستان بود که با مصطفی چمران و مـکارم اخـلاق وی آشـنا شدم. طولی نکشید که پدرم به بستر بیماری افتاد و از آنجا کـه دیگر قادر به کار کردن نبود از کار در دبیرستان اخراج شد و به تبع آن خانهبهدوشی ما آغاز گردید. فقر و درمـاندگی خـانواده تـشدید شد. در همان سن هشت سالگی به ناچار وارد کار در بازار شدم و بـا درآمـد کمی که از شاگردی در بلورفروشی به دست میآوردم، خانواده را کمک میکردم. با فوت پدرم، من که سیزده سـال بـیشتر نـداشتم، مسئولیتم در قبال مادرم، خواهر و برادرم دوچندان شد. با این حال کار و درآمـد مـن کـفاف زندگی را نمیکرد و همچنان در فقر و تنگدستی به سر میبردیم. دوره تحصیل و درسآموزی ما به سختی مـیگذشت، در آن شـرایط خـردسالی، بعضی وقتها برای رفتن به مدرسه کفش نداشتیم. گالش پا میکردیم که آن هم بیشتر اوقـات پارهـ بود. اقوام و بستگان هم سالی یک بار برای تهیه لباس به ما کـمک مـیکردند. . . کـودکی محمد در چنین شرایط سخت و اوضاع و احوال بحرانی طی شد. مشاهده نزدیک از بیعدالتیها و تبعیضهای مـوجود جـامعه از او شخصیتی معترض و منتقد ساخت که بر اساس آموزههای دینی به سهم خود در صـدد رفـع آن بـرآمد. تربیت در خانوادهای معتقد و متدین و بهرهمندی از استاد کاردانی چون ابو الفضل صنوبری1(عارف و معلم اخلاق)و لولاچـیان (بـازاری متخلق و متدین)او را بیشتر و بیشتر به اجتماعات و کانونهای مذهبی-سیاسی هدایت کرد و بـه پایـ مـنابر و تریبونهای سخنرانی در مسجد سید عزیز اللّه، مدرسه صدر، مسجد حاج ابوالفتح و. . . کشاند. با بـارز شـدن نـقش امام خمینی(ره) در تحولات سیاسی چون مخالفت با تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایـتی و لایـحه کاپیتولاسیون و. . . مهرآیین نیز به جرگه علاقهمندان و مریدان امام خمینی پیوست و به همراه استادکار خویش (لولاچیان) مـحل کـار خود را به مرکز پخش اعلامیههای امام تبدیل کردند. این مقاله به معرفی خاطرات محمد مهرآئین میپردازد.
عزتالله شاهی (مطهری) به سال 1325 در خوانسار و در خانوادهای مذهبی متولد شد. دوران کودکی وی در فقر و تنگدستی گذشت؛ فقری چنان عمیق که خیلی زود شانههای کودکی وی را بـه زیر بار مسئولیت کـشید و او را روانـه کار در کورههای آجرپزی و باغها و مزارع کرد. عزت که آواز دهل تهران را از دور شنیده بود،پس از پایان تحصیلات ابتدایی برای ادامه تحصیل و کار به همراه یک رفیق نیمهراه،پای در مسیر سرزمین ناشناخته گذاشت.دوستش به مـحض رسیدن به تهران بر سر یک دعوای کودکانه او را در گاراژ تنها گذاشت. او پس از یافتن سرپناهی در مدت زمان کوتاهی برای خـود در یک مغازه آهنگری کاری دست و پا میکند،اما از آنجا که دخل و خرجش با هم نمیخواند آن کار سخت را وانهاده و بـه بـازار روی مـیآورد.او در بازار رنگ محنت و رنج را در سیمای مردم میبیند و صدای دل آنها را میشنود. وقـایع و حـوادث سیاسی پیدرپی-چون فوت آیت اللّه العظمی بروجردی،تصویت لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و مخالفت حضرت امام خـمینی(ره)بـا آن و جـنجال رژیم پهلوی بر سر انقلاب سفید و...در کنار بلوغ فکری و رشد آگاهی سـیاسی،اجـتماعی-خـیلی زود پای «شاهی»را به عرصه مبارزات سیاسی کشاند و او را با اعضای مؤتلفه اسلامی در بازار پیوند داد. از آن پس عـزت در جـلسات و فـعالیتهای ایشان حاضر میشد و از آن جمله در راهپیمایی روز عاشورا و قیام 15 خرداد 1342 در تهران شرکت کرد.پس از سرکوب خـونین قـیام مردم در 15 خرداد،وی به اتفاق چند تن از دوستانش گروهی را بینامونشان تشکیل دادند که هـدف آنـ مـبارزه با رژیم شاهنشاهی با مشی قهرآمیز و مخفی بود که ابتدا با پخش اعلامیهها و اطـلاعیههای مـخالفتآمیز علما و روحانیون و دانشجویان و اقشار مختلف جامعه علیه سیاستهای رژیم شروع شد و بعد دامـنه آن بـه آتـش زدن طاقنصرتها در جشن تاجگذاری و حمله به مراکز اسرائیلی در هنگام برگزاری مسابقات فوتبال ایران و اسرائیل در اردیـبهشت 1347 کـشیده شد. با دستگیری یکی از افراد گروه«بینامونشان»عزت شاهی،تعدادی دیگر دسـتگیر میشوند. او سپس از دست مأموران فرار کرد و به اراک رفت. او پس از این مبارزه با رژیم را در ادامه داد. در نتیجه همکاری با سازمان مجاهدین و دستگیری وحید افراخته به 15 سال حبس محکوم شد و با پیروزی انقلاب رهایی یافت.
تهران، خیابان شهید دستگردی (ظفر)، نبش گوی آبادی، پلاک 75 تلفن 26705079 - 26705089
© کلیه ی حقوق مادی و معنوی متعلق به موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی می باشد.