پس از کودتای 28 مرداد 1332 و در نـتیجه سـقوط دولت دکـتر مصدق و روی کار آمدن کودتاچیان، شاه سعی نمود با گرفتن وامهای چند میلیون دلاری و کمکهای نظامی از آمـریکا و ایجاد یک سازمان اطلاعاتی-امنیتی، قدرت خود را تثبیت کند؛اما نداشتن یک سـیاست اقتصادی درست و به طـور کـلی یک نظام سیاسی سالم وی را در 1339 ش دچار چالش نمود و از طرفی با روی کار آمدن جان اف کندی رئیسجمهور دمکرات آمریکایی در دی 1339 فشار را بر حکومت پهلوی افزود تا جایی که شاه چارهای جز پذیرفتن اصلاحات مورد نـظر آمریکا و سپس نخستوزیری علی امینی نیافت. امینی مورد علاقهء آمریکاییها و مجری طرحهای اصلاحات ارضی بود. او طی دوره نخستوزیری خود، وعدههای بسیار در رفع فساد داد. اما شاه که دید خوشی از او نداشت با توافقات پنـهانی، سـیاست اصلاحات ارضی را به دست گرفت و با روی کار آمدن اسد اللّه علم و نیز با افزودن اصول دیگری به اصلاحات ارضی در صدد برآمد تا خود را طراح آن معرفی کند. شاه در بهمن 1341 با برگزاری یـک رفـراندوم که به گفته دولت وقت 9/99 درصد مردم به آن رأی مثبت داده بودند، خود را رهبر اصلاحات اجتماعی و سیاسی ایران معرفی کرد و این حرکت را انقلاب سفید نامید. او با هرگونه مخالفت سیاسی و اجتماعی در این زمـینه بـرخورد کرد تا جایی که در 15 خرداد 1342 قیام مردم را سرکوب نمود و احزاب را نیز یکی پس از دیگری از میدان به در برد و با اعتراض امام خمینی به کاپیتولاسیون(آبان 1343)ابتدا ایشان را به ترکیه و سپس بـه نـجف تـبعید نمود.
شاه در این سالها بـا هـمکاری سـاواک کوشید در تمام شئون زندگی مردم نظارت داشته باشد و در ادارات صافیهایی را به کار گمارد؛به گونهای که«خاندان پهلوی را میتوان نمونهای بارز از کـوشش مـنظم و بـرنامهریزی شده برای استقرار یک نظام توتالیتر(فراگیر)در جـامعه مـا دانست. »1البته این نظام فراگیر در میان روشنفکران اعم از مذهبی و یا غیر مذهبی جواب در خورتوجهی به رژیم نداد و حکومت پهـلوی مـجبور شـد برای تسلط بر این قشر جامعه دو راهکار را در نظر بگیرد. اول ایـنکه موانع بازدارندهای را به کار برد که عبارت بودند از زور و زندان و محروم شدن از فعالیتهای اجتماعی و از همه مهمتر سانسور و دوم استفاده از وسـایلی کـه آنـها را با خود همراه کند؛به طوری که اگر مدح حکومت را نـمیگویند، در ذم آن نـیز سخنی نرانند.
حکومت در این زمینه انواع مجلات و نشریات را به راه انداخت و کلوبهای فرهنگی مختلفی را بنا نهاد کـه هـرکدام بـه سازمان و یا کشوری بیگانه وابسته بودند و حتی از ارکان دولت هم چشمپوشی نکرد و وزارتـخانههای مـختلفی را در ایـن میان به کار گرفت تا این سیاستها اجرا و این نفوذ فراگیرتر شود. اجرای سـیاستهای فـرهنگی یـک متولی داشت و آن هم فرح دیبا همسر محمد رضا شاه بود که به او لقب«مـلکه هـنرپرور»داده بودند. او خود را حامی هنرمندان میشمرد و بر اصلیترین طرحهای فرهنگی حکومت نظارت داشت. در ایـن مـیان شـجاع الدین شفا مشاور فرهنگی دربار و زین العابدین رهنما رئیس انجمن قلم در کنار او بودند بـه خـصوص در کنگره ملی شاعران و نویسندگان ایران. 2اجرای کنگره ملی شاعران و نویسندگان برای حکومت بـسیار اهـمیت داشـت چون هم سرپوشی بر سانسور و اختناق بود و هم چهرهای فرهنگی برای حکومت دست و پا میکرد کـه البـته همه اینها چیزی جز عوامفریبی نبود.
کانون نویسندگان ایران به عنوان یـک جـریان فـرهنگی در کشور که چهرهای غیر مذهبی نیز داشت از جمله مراکزی بود که به این سیاستهای رژیـم پهـلوی اعـتراض داشت و اعتراضات خود را بیشتر در قالب بیانیه، اعلامیه و نامه سرگشاده آن هم بـا تـأکید بر قانون اساسی مشروطه و اعلامیه حقوق بشر بیان میکرد. کانون نویسندگان که اعضای آن را به طور کـلی فـعالان حزب توده و جامعه سوسیالیستها تشکیل میدادند، فعالیت خود را در قالب یک کانون بـه ظـاهر صنفی آغاز کرد اما هرچه از عمرش مـیگذشت ایـن فـعالیت صنفی به سیاسی کاری نزدیکتر میشد، آن هـم سـیاسی کاری از جنس حزب توده. آنچه در این صفحات میآید گوشهای از فعالیتهای کانون نویسندگان ایـران اسـت که در دو مقطع زمانی-زمستان 1346 تـا بـهار 1349 و بهار 1356 تـا بـهمن 1357-و بـر پایه اسناد و مدارک بازمانده از کانون در سـاواک نـوشته شده است.